حریر ِسیاه

مانند حریرِ سیاه و خوشبویی، از آسمان، بر سرت می افتد و قبل از این که تعجب کنی و آن را کنار بیاندازی، مات و مبهوت بوی خوشش می شوی و به خواب می روی ...

آل

دیروز توی سالن ِ چهار پردیس ملت، آل را دیدیم. جایتان خالی به جز چند صحنه ی خارق العاده ی ترسناک که موجب خنده ی تماشاچیان شد بقیه صحنه ها آلی بودند. فیلمنامه و بازی ها هم آلی بود.همه چیز آلی بود. با رشته رشته ی نِروهامان مشغول طناب بازی بودیم. پنج شش باری ساعتم را نگاه کردم. گاهی اوقات لحظه ها چه دیر می گذرند!

 

از طلا دیدن پشیمان گشته ایم

مرحمت فرموده مِس را خوش نما !